شاخه هاي ادبيا ت پارسي دري
ارسالي آذرخش کيهان ارسالي آذرخش کيهان



مروري برادبيات وهنر طي قرنها


ادبيّات‌ داستاني‌ ادبيّات‌ داستاني‌ از پربارترين‌ و باشكوه‌ ترين‌ بخش‌ هاي‌ ادبيّات‌ فارسي‌ به‌ شمار مي‌آيد. مطالعه‌ و تحقيق‌ دربارة‌ آثار اين‌ بخش‌ از ادبيّات‌ ما را در بازشناخت‌ ادب‌ و فرهنگ‌ کشورما و تأثيرپذيري‌ آن‌ از فرهنگ‌ اروپايي‌ در سدة‌ اخير ياري‌ خواهد كرد. منظور از ادبيّات‌ داستاني‌ ( Fiction ) آثار منثوري‌ است‌ كه‌ ماهيّت‌ داستاني‌ و تخيّلي‌ دارند. قصّه‌ها، داستان‌هاي‌ كوتاه‌، رمان‌ و انواع‌ وابسته‌ به‌ آنها را «ادبيّات‌ داستاني‌» مي‌گويند. بنابراين‌، منظومه‌هاي‌ غنايي‌ و بزمي‌ نظير «ويس‌ و رامين‌» فخرالدّين‌ اسعد گرگاني‌ و «خسرو و شيرين‌» نظامي‌ و حماسة‌ «شاهنامه‌» ابوالقاسم‌ فردوسي‌ در اين‌ حيطه‌ قرار نمي‌گيرد. گونه‌ گوني‌ در ادبيّات‌ داستاني‌ گذشتة‌ ما چشم‌گير و چشم‌نواز است‌. در يك‌ تقسيم‌بندي‌ كلّي‌ قصّه‌هاي‌ منثور گذشته‌ را به‌ انواع‌ زير مي‌توان‌ تقسيم‌ كرد: 1- قصّه هايي‌ در فنون‌ و رسوم‌ كشور داري‌ و آيين‌ فرمانروايي‌، مملكت‌ داري‌، لشكركشي‌، علوم‌ رايج‌ زمان‌، عد ل‌ و سيرت‌ نيكوي‌ پادشاهان‌ و وزيران‌ و اميران‌ ؛ مانند حكايت‌هاي‌ «آداب‌ الحرب‌ و الشّجاعه‌» فخر مدبّر(مبارك‌ شاه‌) و سياست‌ نامه‌ (سِيرالملوك‌) خواجه‌ نظام‌ الملك‌ . 2 - قصّه‌هايي‌ در شرح‌ زندگي‌ و كرامات‌ عارفان‌ و بزرگان‌ ديني‌ و مذهبي‌ چون‌ حكايت‌هاي‌ اسرارالتّوحيد و تذكرة‌الاوليا؛ 3 - قصّه‌هايي‌ در توضيح‌ و شرح‌ مفاهيم‌ عرفاني‌، فلسفي‌ و ديني‌ به‌ وجه‌ تمثيل‌ يا نمادين‌ (سمبوليك‌) مانند «عقل‌ سرخ » و «آواز پرجبرئيل‌» سهروردي‌ ؛ 4 - قصّه‌هايي‌ كه‌ جنبه‌هاي‌ واقعي‌ و تاريخي‌ و اخلاقي‌ آن‌ها به‌ هم‌ آميخته‌ است‌ و بيشتر از نظر نثر و شيوة‌ نويسندگي‌ به‌ آن‌ها توجّه‌ مي‌شود؛ مانند «مقامات‌ حميدي‌» تأليف‌ حميدالدّين‌ بلخي‌ و گلستان‌ سعدي‌ كه‌ نوعي‌ مقامه‌ است‌. 5- قصّه‌هايي‌ كه‌ جنبة‌ تاريخي‌ دارد واغلب‌ درضمن‌ وقايع‌ كتاب‌هاي‌ تاريخي‌ آمده‌ است‌: مانند قصّه هاي‌ «تاريخ‌ بيهقي‌» تأليف‌ عليّ بن‌ زيدبيهقي‌ و قصّه‌هاي‌ «تاريخ‌ بيهقي‌» تأليف‌ ابوالفضل‌ محمّد بيهقي‌. 6- قصّه‌هايي‌ كه‌ از زبان‌ حيوانات‌ روايت‌ مي‌شود و درآن‌ها نويسنده‌ اعمال‌ و احساسات‌ انسان‌ را به‌ حيوانات‌ نسبت‌ مي‌دهد: مانند «گليله‌ ودمنه‌» نظامي وابوالمعالي‌ نصراللّه‌ منشي‌ و «مرزبان‌ نامه‌» مرزبان‌ بن‌ رستم‌ بن‌ شروين‌. به‌ اين‌ نوع‌ قصّه‌ها (افسانه‌هاي‌ تمثيلي‌) در ادبيّات‌ خارجي‌ فابل‌ ( Fable ) مي‌گويند. 7 – قصّه هايي‌ كه‌ درزمينة‌ تعليم‌ و تربيت‌ است‌ ؛ مانند قصّه‌هاي‌ «قابوس‌ نامه‌» عنصرالمعالي‌ قابوس‌ بن‌ وشمگير و «چهارمقاله‌» احمد عروضي‌ سمرقندي‌ و «اخلاق‌ ناصري‌» خواجه‌نصيرالدّين‌ توسي‌. 8 - قصّه‌هايي‌ كه‌ براي‌ امثال‌ و حِكم‌ فارسي‌ و عربي‌ تنظيم‌ شده‌ است‌ ؛ مانند قصّه هاي‌ «بريدالسّعاده‌» محمّدبن‌ غازي‌ ملطيوي‌ و «لطايف‌ الامثال‌» رشيدالدّين‌ و طواط‌. 9- قصّه‌هايي‌ كه‌ محتواي‌ گوناگون‌ دارد؛ از معرفت‌ آفريدگار و معجزات‌ پيامبران‌ و كرامات‌ اوليا و تاريخ‌ پادشاهان‌ و احوال‌ شاعران‌ و گروه‌هاي‌ مختلف‌ مردم‌ تا شگفتي‌هاي‌ درياها، شهرها و حيوانات‌. «جوامع‌الحكايات‌ و لوامع‌ الروايات‌» عوفي‌ نمونه‌اي‌ از اين‌ كتاب‌هاست‌. 10- قصّه‌هايي‌ كه‌ حاوي‌ سرگذشت‌ها و ماجراهاي‌ شاهان‌، بازرگانان‌ و مردان‌ و زناني‌ گمنام‌ است‌ كه‌ برحسب‌ تصادف‌، با وقايعي‌ عبرت‌انگيز و حكمت‌آموز و حوادثي‌ شگفت‌ روبه‌ رو شده‌اند. اين‌ قصّه‌ها به‌ زبان‌ ساده‌ و رايج‌ روزگار خود بازگو شده‌اند و آن‌ها را «قصّه‌هاي‌ عاميانه‌» مي‌نامند. دراين‌ قصّه ها جنبة‌ پهلواني‌، سلحشوري‌ و حماسي‌ فراوان‌ است‌؛ مانند «سمك‌ عيّار» و «اسكندرنامه‌». برخي‌ از آن‌ها نيز بيشتر سرگرم ‌كننده‌ است‌ تا عبرت‌آموز مانند «هزارويكشب‌».
ادبيّات‌ داستاني‌ :نويسندگان‌ كوشيدند كه‌ به‌ مسائل‌ اجتماعي‌ و رنج‌هاي‌ بشري‌ و طبقات‌ محروم‌ جامعه‌ بپردازند و عليه‌ زور و بي‌عدالتي‌ برخيزند و رسالت‌ ا جتماعي‌ و وجداني‌ خود را انجام‌ دهند. از اين‌ رو تحت‌ تأثير ادبيّات‌ داستاني‌ غرب‌ از اسلوب‌ قصّه‌نويسي‌ گذشته‌ فاصله‌ گرفتند و با آموختن‌ اصول‌ فنّيِ داستان‌ نويسيِ غرب‌، رمان‌ گونه‌هايي‌ توأم‌ با انتقادهايي‌ تُند و مستقيم‌ و گاه‌ آميخته‌ به‌ هجو از اوضاع‌ اجتماعي‌ نوشتند. دهة‌ آغازين‌ سال‌ 1300 شمسي‌ دوراني‌ تعيين‌ كننده‌ براي‌ ادب‌ معاصر به‌ ويژه‌ داستان‌ نويسي‌ است‌ ؛ چرا كه‌ دراين‌ زمان‌ كه‌ نخستين‌ نمونه‌هاي‌ رمان‌ اجتماعي‌ در پاسخ‌ به‌ مقتضيات‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ پديد آمدند. تراژدي و حماسه ارسطو در « فن شعر» در باب شباهت ها و اختلاف هاي تراژدي و حماسه بحث هايي دارد كه به مواردي از آن اشاره مي شود: «مشابهتي كه حماسه با تراژدي دارد، فقط در اين است كه آن نيز يك نوع تقليد و محاكات است به وسيله ي وزن، از احوال و اطوار مردان بزرگ و جدي. ليكن اختلاف آن با تراژدي از اين بابت است كه همواره وزن واحدي دارد و شيوه ي بيان نيز نقل و روايت است [نه فعل و عمل]. هم چنين از حيث طول مدت نيز بين اين دو تفاوت هست [تراژدي كوتاه است] در صورتي كه حماسه از حيث زمان محدود نيست». «هم در تراژدي و هم در حماسه، امور عجيب و غريب ديده مي شود و در هر دو، اغراق فراوان است؛ اما اين مختصات در حماسه نمايان تر است». در اين هر دو نوع ادبي، شاعر نبايد خود را آشكار كند و خواسته ها و اراده ي خود را منعكس نمايد. اين نكته حتي تا قرون 16 و 17 هم رعايت مي شد و در نمايشنامه هاي شكسپير هم چنين است. «در حقيقت، شاعر از پيش خود بايد خيلي كم سخن بگويد، زيرا اگر جز اين باشد، شاعر ديگر تقليد و محاكاتي به جا نياورده است». وي همچنين، در ص 99 كتاب فن شعر، در باب اين كه حماسه بلندتر از تراژدي است، مطالبي دارد و در صفحه ي 114 نظر خود را مبني بر تفوق تراژدي بر حماسه اعلام مي دارد. اما آنجا كه مي گويد حماسه در ادب يونان وزن مخصوص دارد ، بايد توجه داشت كه در ادب ما هم كم و بيش چنين است و حماسه هاي معروف ما معمولاً در وزن متقارب سروده شده اند. ارسطو مي گويد كه حماسه، روايي است، حال آن كه تراژدي نمايشي است. اين سخن درست است، اما حماسه را هم مي توان به نمايش در آورد. ارسطو خود در ص 95 فن شعر مي گويد كه در حماسه هم درست مانند تراژدي، پلات بايد جنبه ي نمايشي داشته باشد. يك فرق مهم بين حماسه و تراژدي كه در فن شعر بدان تصريح نشده است، وضع قهرمان اين دو نوع ادبي است. در تراژدي حتماً \"كاتاستروف\" يعني فاجعه هست كه قهرمان را سرانجام به تيره بختي مي كشاند، حال آن كه در حماسه چنين نيست. زبان پارسي دري طي قرن ها ما بايد بدانيم كه از نژاد يك ملت متمدني بوده و هستيم، و يكي از آثار تمدن ما زبان ماست. متاسفم كه هنوز لغات پارسي كه در كتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پيشه وران و امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبي فراهم نيامده است. و همچنين در صرف و نحو و ساير قواعد اين زبان شيرين و كهن سال و وسيع، كتابي كه نتيجه زحمات يك عده فضلاي مسلم باشد تدوين نگرديده است. از اين سبب مي گويند كه زبان فارسي از زبان هاي غير مستغني و درجه دوم دنياست، و من مدعيم كه اگر داد زبان پارسي را بدهند و همان زحماتي كه در آرايش و گردآوري زبان عربي و فرانسه و غيره كشيده شده، درباره زبان فارسي كشيده شود، يكي از السنه ي درجه ي اول عالم خواهد بود. فعلاً مقصود آن است كه قدري از تاريخ زبان پارسي، تا حدي كه براي خوانندگان مفيد تصور شود، بحث نماييم. بايد دانست كه سلسله لغاتي كه به زبان پارسي معروف شده است، در حقيقت زبان فارسي نيست، بلكه يك شاخه از تنه ي السنه ي آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در اين حوزه روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است. قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم ما در دست است، ظاهراً گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد. بعد از گاتاها كه كهنه ترين يادگار زبان پارسي دري است، به زبان دوره ي بعد كه زبان «فارس قديم» باشد مي رسيم. اين زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشي به ما رسيده است. از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي ترين مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه و مرضعه ي در مملكت مدي، «اسپاكو» بوده و بعد مي گويد كه اسپاكو به زبان مادي « سگ ماده» است. اين قول هرودوت را روايات و نظريات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه (به نقل ياقوت حموي) مي گويد كه اسپهان و سگستان يك معني است. و «اسپا» و «سگ» را هر دو به معني سپاهي و شجاع گرفته و گويد: اسپهان و سگستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان (معجم البلدان). ما مي دانيم كه سپاه كه در اصل «اسپا» است، از اصل قديمي تري برخاسته كه «اسپاد» باشد و مي توان تصور كرد كه «اسپاد» و «اسپا» به معني باوفا و شجاع است، و مرد لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده شده، و سگ هم كه حيواني است باوفا و شجاع و نزد آرياها محترم بوده و مانند امروز نامش مترادف با دشنام نبوده است، به اين نام ملقب گرديده است. از طرف ديگر لغت«سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي بود، كه «سكستا» به نام آنان نام بردار است. و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني باوفا و شجاع و دلير باشد. پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم مي رسند كه «سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است، و سرباز را كه داراي آن صفات است اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند. از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد، مي گويد: گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معني مرد مرد، يعني «اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد. اين بحث – به طور جمله معترضه – فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه هاي از زبان پارسي بوده است. در همان زمان كه زبان پرس قديم رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده است كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه شايد همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است. به هر صورت بعد از دو زبان اوستي و پارسي قديم، لطمه بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر بود. و بعد از آنكه يونانيان رانده شدند و مملكت به دست دولت (پرثويها) افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «پارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم. شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان امروزه، يعني از حدود صحراي تركمن تا سرخس ومشهد و هرات و تا سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس (دامغان حاليه) مي كشيده، يادگار آن مي باشد.
شعر شعر ، پديده اي است كه با همه افراد جامعه بشري سر و كار دارد و هر يك از اين افراد ، بنا بر سطح فهم خود و انتظاري كه از شعر دارد ، مي تواند تعريفي براي آن ارائه دهند. بنابراين نمي توان به طور مطلق تعريفي ارائه كرد و گفت كه شعر همين است و جز اين نيست. عده اي از منتقدان ، به اشتباه پنداشته اند آنچه تعريف آنهاست، اصالت دارد و اگر يك اثر با تعريف آنان همخواني نداشت، آن اثر، شعر نيست. بايد دانست شعر بودن يا نبودن آثار ادبي ، وابسته به ديدگاه ما نيست. آثار درخشان شعري ، وجود خود را ثابت و حضور خويش را بر فرهنگ ما تحميل كرده اند و لجاجت در مرزبندي ، فقط ما را از زيبايي هايشان محروم خواهد كرد و بس. كساني که مي كوشند شعر بودن يا نبودن همه ي آثار ادبي را با تعريفِ ساختگي خود مشخص كنند، به آن شخصيت اساطيري يونان قديم شباهت دارند كه مردمان را مي دزديد، روي تخت خوابي كه داشت، مي خواباند و مي كوشيد قد آنان را با تخت خواب تنظيم كند؛ يعني قد بلندها را سر مي بريد و قد كوتاه ها را آن قدر مي كشيد تا به همان اندازه بلند شوند. اينان نيز آثار ادبي را مثله مي كنند تا با تعريف دست ساخته ي خودشان برابر شود. ولي ما در عين حال ، نيازمند شناخت شعر هستيم و اين ايجاب مي كند كه بدانيم براي ارزيابي هايمان به سراغ كدام دسته از آثار ادبي برويم و آنها را با چه معياري بسنجيم. پس اگر تعريفي مطلق هم نيافتيم ، بايد حداقل تصوير روشني از شعر در پيش چشم داشته باشيم. تعريف هايي كه محمد رضا شفيعي كدكني عنوان کرده است ، جامعتر و دقيقتر به نظر مي آيد . ايشان در کتاب ادوار شعر ، شعر را چنين تعريف ميكند: \"شعر گره خوردگي عاطفه و تخيّل است كه در زباني آهنگين شكل گرفته باشد.\" با اين تعريف، عناصر سازنده ي شعر ، عاطفه ، خيال ، زبان ، آهنگ و شكل هستند و كلام براي شعر بودن ، بايد از همه اينها برخوردار باشد. اين تعريف ايشان ، ساده و كاربردي است يعني با آن ، به راحتي مي توان عناصر شعر را شناخت و آثار شعري را محك زد.
شعرخوب چه تصور مي كنيد، وقتي كه از شما بپرسند «شعر خوب يعني چه؟» آيا مي توانيد فوراً جواب دهيد؟ در اين باب ادباي عرب و عجم خيلي بحث كرده اند. آنچه بالاخره به ما جواب داده اند اين بوده است: شعر خوب آن است كه ذوق انساني آن را انتخاب كند. مي توان فهميد شعر خوب چيست، ولي نمي توان دليل خوبي آن را ذكر كرد، يدرك و لايوصف. ولي آنچه ما مي توانيم روي آن بحث كنيم، قدري بالاتر از اين مقدار وصف و تحقيقي است كه از روي طفره يا قصور فكر براي ما از پدران اديب و علماي معاني بيان به ميراث رسيده است. ما مي دانيم كه بعضي از صنايع با روح و ذوق انساني ارتباط دارند. يك تابلو قشنگ، يا رنگ آميزي ماهرانه، يك مجسمه بديع، يك گل لطيف معطر و يك دستگاه موسيقي دلربا ، به عين مثل يك شعر خوب، بدون اينكه بيننده يا شنونده را به تفكر و استدلال و استنتاج مجبور كند، او را محظوظ نموده،انديشه يا روح او را حركت داده و در برابر خوبي و خوشي خود خاضعش مي نمايد. ولي اين تأثير و عمل سريع، بدون يك انتظام و قاعده و تحقيق نبوده و بايد آن قاعده و مقياس را به دست آورد. در اينجا يك بحث عميق پسيكولوژي ، يك تحقيق روحي و اخلاقي ثابت و منظم دست اندركار است كه سابقين از آن همه تحقيقات و قاعده ي منظمه فقط به استدراك و حكميت ذوق مستمع اقتصار ورزيده و از اين بحث طفره رفته اند. براي فهميدن شعر خوب بايد هويت شعر را تحليل كرد. بايد فهميد كه شعر نتيجه ي عواطف و انفعالات و احساسات رقيقه ي يك انسان حساس و متفكر است. پس شعر خوب چيزي است كه از احساسات، عواطف و انفعالات و از حالات روحيه صاحب خود، از فكر دقيق و پرهيجان و لمحه ي گرم تحريك شده ي يك مغز پرجوش و يك خون پر حرارت، حكايت كند. بايد دانست اشخاصي كه فقط از روي علم و ورزش و قدرت حافظه و تتبّعات زياد در اشعار متقد مين و متأخرين طبع شعري يافته و شعر مي گويند، شاعر نبوده و اشعار آنها از روح آنها حكايت نمي كند. شاعري كه در روز نوروز يا عيد ، مجبور يا موظف يا محتاج ا ست كه قصيده اي سروده و به موقع معين، با طرز معين و قاعده ي مخصوص، براي ممدوح خود قرائت نمايد، آن شاعر نيست. اگر هم باشد قصيده اي را كه بدين ترتيب ساخته است، نمي توان مثل يك تابلو نقاشي، يك زمزمه ي عاشقانه، يا يك غزل پر حرارت تلقي نمود. شعري كه مقصود ماست شعري است كه از يك اند يشه ي شاعر خلق و در يك وقت آزاد، يا در تاريكي و در بحبوحه ي احساسات و تراكم عواطف و عوارض گوناگون و در يك حال هيجاني گفته شده باشد؛ اين چنين شعر، يعني نماينده ي يك روح پرهيجان. حال چه مي شود كه يك شعر خوب مي شود، يا چه مي شود كه خوب نمي شود. البته خود شعر في نفسه مدنظر نيست، بلكه بحث بر اين است كه چه مي شود كه منشأ يكي را خوب و ديگري را ناخوب ناميده، از يكي خوشتان آمده و از ديگري خوشتان نمي آيد؟ هيچ در نظر داريد كه گاهي يك شعر ساده معمولي در حالتي كه شما داراي هيجان و حرارتي بوده ايد، در شما فوق العاده اثرگذار بوده تا جايي كه آن را از بر نموده ايد و براي همه كس خوانده ايد، بعضي شما را تصديق و برخي شما را تكذيب نموده اند، و اين نشان دهنده ي آن است كه همان شعر در يكي تأثير خوب و در ديگري تأثير غير خوب داشته، و حتي شايد خود شما هم گاهي از ادعاي خوبي آن شعر منصرف شده باشيد؟ شعر خوب، يعني احساسات موزوني كه از انديشه اي پرهيجان و از روح اخلاقي عالي برخاسته باشد. لغت، اصطلاحات، حسن تركيب، سجع و وزن قافيه، صحت يا سقم قواعد و مقررات نظميه، اينها هيچ كدام در خوبي و بدي شعر نمي توانند حاكم و قاضي واقع شوند. هر چه هيجان و اخلاق گوينده در موقع گفتن يك شعر، يا ساختن يك غزل، قوي تر و نجيب تر باشد آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود. شعر خوب را به دو قسمت تقسيم مي كنيم: 1- شعر خوب عمومي. 2 - شعر خوب خصوصي. اساس شعر خوب عمومي، احساسات شديده و اخلاق عاليه ي شاعر است. و براي اينكه ما بفهميم كه شعر كدام شاعر بهتر است، مي رويم شرح حال او و شرح اخلاق او را به دست مي آوريم و مواقعي كه شعر گفته، آن مواقع را نيز كشف مي كنيم، آن وقت مي بينيم كه به همان نسبت يعني ، نسبت كلي از حيث اخلاق و نسبت خصوصي از حيث هيجان شاعر، شعر خوب مي نمايد و اين خوبي هم باز به همان نسبت ، هر چه درجات اخلاقيه و هيجان شاعر عموميت داشته باشد، يعني داراي اخلاق خوب عمومي و هيجان پسنديده و عمومي بوده باشد، به همان نسبت، شعر، عمومي تر و قابل ترجمه عمومي ملل خواهد بود. عوامل شعر خوب شعر خوب آن است كه خوب تهييج كرده و خوب فهميده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و اين ايجاد نمي شود مگر اين كه در گفتن آن شعر اخلاق ساده عالي، حس و هيجان شديد، و سليقه كافي به كار رفته باشد. چند چيز است كه در خوبي شعر دخيل است، ولي اساس خوبي شعر نمي تواند واقع شود؛ يكي موقعيت زماني و مكاني و روحي، ديگر حالت حاضره شاعر و قيافه و طرز اداي شعر. گاه مي شود كه در يك واقعه و حاد ثه كه شما به آن علاقه داريد، از طرف شخصي كه شما با او خصوصيت داريد، با قيافه و سيمايي كه حالت و موقعيت را براي شما حكايت مي كند، شعري براي شما ساخته شده يا خوانده مي شود، در حالتي كه آن شعر في نفسه خوب نبوده و مزاياي اخلا ق و هيجان صاحبش مطابق با شعرش و متناسب با سخنانش نيست، برعلاوه موقعيت و شاخصيت زماني و مكاني و شخصي شما را تحريك نموده، آن شعر در نظر شما يا فاميل ها وهموطنان شما خوب جلوه كرده، ولي پس از طي شدن زمان وسپري شدن حالتي كه در ما يا ملت ما بوده است، آن شعر فراموش و جزء لاطائلات و ترهات (ياوه ها ، بيهوده ها) شمرده مي شود.اما ديده مي شود كه يك شاعر خليق و بزرگوار، داراي صفاتي كه در نزد تمام ملل پسنديده است، در حالتي كه احساسات و هيجان روحي او به منتها درجه ي شدت و جوشش رسيده است، شعري مي گويد كه حاكي از اخلاق و احساسات او است. اين شعر قهراً خوب مي شود، هم در زمان خود او و هم در زمان بعد از او، هم در نزد همزبانان او و هم در نزد سايرملل ... و ديده مي شود مزاياي صوري كه غالب شعرا اشعارشان را با آنها زينت مي دهند از قبيل وزن، سجع، اصطلاح، حسن تركيب، تناسب زمان و مكان و غيره هيچ كدام در خوبي آن شعر دخيل نبوده اند زيرا در زمان ديگر، مكان ديگر و در زبان بيگانه همان قدر آن شعر خوب و جالب توجه است كه در زمان و زبان و مكان خود شاعر. در اين مورد مي فهميم كه فقط خوبي شعر دخيل نبوده است، بلكه خوبي اخلاق شاعر و شدت هيجان و حس شديد او نيز تأثير فراواني داشته و چون اين دو تأثير در هيچ وقت و در نزد هيچ ملتي نامعلوم و نامفهوم نبوده و هر صاحب اخلاق و صاحب حسي، سرگذشت بديل و همدرد خود را درست مي فهمند، شعري هم كه با اخلاق و حس و حالت مهيج گفته شود، همه وقت به خوبي شناخته مي شود. پس شعر خوب عمومي، شعري است كه از تأثير يك حالت خوب عمومي و يك رشته اخلاق خوب عمومي گفته شده باشد. اين شعر همه وقت و همه جا خوب است، مگر در نزد كسي يا كساني كه اخلاق شاعر و احساسات او در نزد آنها پسنديده نباشد. مثل اينكه اگر يك شاعر اسپانوي شجاع و چابك، در روز عيد گاوكشان ( در نزد اهالي اسپانيا معمول بوده و شجعان (دلاوران) در آن روز در ميدان هاي عمومي با گاوهاي وحشي نبرد كرده و آنها را مي كشند.) گاو جسيمي (فربه و چاق) را كشته و شرح شجاع و شهامت خود را موافق اخلاق متهورانه و هيجان خاص خود به نظم درآورد، در نزد ملت اسپانيا فوق العاده خوب جلوه كرده، و در نزد ساير ملل در حالت متوسط و در نزد ملت هند، كه گاو را مقد س مي دانند، اثري نكرده و حتي آن شعر را بسيار بد و ركيك مي پندارند. يا اينكه اگر يك خانم عفيفه در موقع تفاخر و شعري بگويد كه مضمونش اين باشد: «من از خانه شوهر محبوبم بيرون نمي روم مگر با تابوت» و اين شعر را با يك معنويت مطابق با واقع و يك حرارت صداقتمندانه ادا كند، در نزد ملل مسلمان همه جا و همه وقت و در هر زمان و مكاني حسن اثر بخشيده و به خوبي معروف مي شود، ولي يك خانم اد يب اروپايي اين شعر را نمي خواند، اگر هم برايش ترجمه كنند نه خودش از آن تعريف مي كند و نه قلبش را از آن خوش خواهد آمد.
در عوض اين شعر فردوسي كه: ميازار موري كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است چون داراي يك معني است كه در تمام ملل عالم مقدس است و خود شاعر نيز اين صفت را دارا است و در موقع گفتن اين شعر داراي يك حس شديد و تأثير فوق العاده بوده، اين است كه در هر زبان و در هر زماني مي توان اين شعر را ترجمه نموده و خوانده و تمجيد نمود. و اين شعر ظهير فاريابي را كه مي گويد: عروس ملك، كسي تنگ در بغل گيرد كه بوسه بر لب شمشير آبدار دهد! و اين شعر رودكي را كه مي فرمايد: هموار كرد خواهي گيتي را گيتيست! كي پذيرد همواري اندر بلاي سخت پديد آيد فرّ بزرگمردي و سالاري! هر گاه در هر جايي بخوانيد و ترجمه كنيد، همه كس از آنها بوي مردانگي و مناعت و متانت و شجاعت استشمام نموده و از آن تمجيد خواهد كرد، بر خلاف كرور اشعار تركستان و خراساني و عراقي و هندي كه با شاعر به گور رفته و يا هيچ وقت طبع نخواهند شد تا چه رسد به ترجمه و انتشار عمومي.اين است فرق بين شعر خوب و بد، و اين است فرق ميان شعر خوب عمومي و خوب خصوصي ؛ و همچنين شعر بد را نيز مي توان به يك تناسبي تجزيه نمود، به شرط اينكه صاحب آن داراي اخلاق و احساسات خاص باشد، در آن مورد شعر بد مي شود؛ ولي بالنسبه به اخلاق عمومي، بدي او گاه تخفيف يافته و گاه زياد شده و شايد هم در نزد يك ملت خوب شناخته شود. مثلاً اگر يك شاعر مجنون يا سفيه يا كج سليقه، عاشق پسر يا دختري شود كه دماغ نداشته باشد و شعري به اين مضمون بگويد كه: «معشوق من صورتش صاف است و حتي برآمد گي د ماغي هم مزاحم انبساط و جاهت و تموّجات حسن و جمال او نيست» البته اين شعر در همه جا مورد سخريه و استهزا واقع شده و شاعر را متهم به تسفيه (سبك عقلي، ناداني) مي كنند، مگر در «كوريا» (Korea) زيرا در كوريا هر چه د ماغ زن كوچكتر باشد بر محسنات او مي افزايد، مخصوصاً معشوقه پادشاه كه خلع شد، صورتش مطابق مضمون فوق از مزاحمت دماغ آسوده بود! لهذا شعر مزبور فقط در مملكت مزبور طرف تمجيد و تحسين واقع خواهد شد. شاعر ملي بايد اخلا قش از ساير هموطنانش بهتر باشد، تا بتواند آنان را هدايت نمايد و اشعار خود را در محفظه هاي اند يشه و اشكاف كتابخانه هاي آنها باقي و جاودانه نگاه دارد و شعر خوب بايد حاكي از پسنديده ترين اخلاق، قوي ترين احساسات و لطيف ترين سليقه ها باشد تا هر چه اين صفات در آن شديدتر و عمومي تر شود آن شعر عمومي تر و ديرپاي تر گردد. شعر خوب آن است كه خوب تهييج كرده و خوب فهميده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و اين ايجاد نمي شود مگر اينكه در گفتن آن شعر اخلا ق ساده عالي، حس و هيجان شديد و سليقه كافي به كار رفته باشد.
رما ن وانواع رمان رمان را به لحاظ ساختمان و مایه های سبكی به چهار نوع، تقسیم كرده اند: رمان حوادث :رمانی است كه در آن تكیه اصلی بر حوادثی است كه در طی رمان مدام اتفاق می افتد و رمان فی الواقع چیزی نیست جز مجموعه ای از حوادث و ماجراهای پی در پی و مختلف. مثل رمان روبنسون كروزئه اثر دانیل دفئو كه مجموعه ای از حوادث گوناگونی است كه برای قهرمانان داستان اتفاق می افتد. رمان حوادث، حد فاصل رمان با رمانس است، زیرا در رمانس هم مثلاً امیر ارسلان رومی، خواننده با حوادث متعدد (منتهی محیرالعقول) سرگرم است. رمان شخصیت : رمان جدید برخلاف رمان های قدیم كه معمولاً رمان حوادث بود ه اند، رمان شخصیت هستند. در رمان حوادث، تكیه بر اعمالی است كه قهرمان داستان انجام می دهد، اما در رمان شخصیت تكیه بر انگیزه ی انجام اعمال است. بدین ترتیب در رمان های حوادث مثل سمك عیار و غالب داستانواره های قدیم می توان پرسید: بعد چه شد؟ And Then?)) اما در رمان شخصیت باید پرسید: چرا چنین شد؟ (? Why) مثلاً در بوف كور توالی حوادث آن قدر اهمیت ندارد كه انگیزه ی اعمال و این چرایی هاست كه در آن بحث انگیز است. از این رو رمان حوادث را می توان ادامه همان قصه ی بلند دانست و اصطلاح داستان را به شخصیت اختصاص داد و پیداست كه این دومی ارزش ادبی دارد. رمان نا مه ای : كه در آن ساخت رمان بر مبنای نامه هایی است كه بین دو قهرمان اثر رد و بدل می شود. یا خواننده از طریق نامه هایی كه در رمان آمده است وارد فضای داستان می شود مثل «نامه های یك زن ناشناس» اثر استفان تسوایك یا «نامه های ورتر»( رنج های ورتر جوان) اثر گوته. : در رمان واره های منظم ادبیات فارسی هم گاهی از نامه نگاری بین عاشق و معشوق استفاده شده است. رمان اندیشه :رمانی است كه مبنای آن بر ایده ها و مشرب های از پیش معلوم قالبی است، مثل رمان های نویسندگان حزب كمونیست شوروی. برخی از آثار جورج اورل (مثلا مزرعه حیوانات) و هاكسلی هم از این دست است. در پایان این بخش بی فایده نیست كه به آراء هنری جیمز داستان نویس و منتقد آمریكایی در باب «رمان شخصیت» و «رمان حوادث» اشاره ای به عمل آید. جیمز، تمایز بین این دو نوع رمان را اصولی نمی داند و می گوید از دید نویسنده چنین تمایزی نمی تواند وجود داشته باشد و او این نظر را در مورد تمایز بین رمان و رمانس كه همان داستان های عاشقانه پر ماجرا می باشد نیز ابراز می دارد. به نظر هنری جیمز در رمان، حادثه و شخصیت به هم گره خورده اند. شخصیت چیزی جز حادثه نیست و حادثه دلیل بر وجود شخصیت است . بدین ترتیب به عقیده ی او فرق بین رمان حوادث و شخصیت و حتی رمان و رمانس برساخته ی منتقدان ادبی است . انواع رمان برحسب موضوع :رمان ها را بر حسب تكیه ای كه بر مطالب كرده اند و از نظر فرقی كه در موضوع و مقاصد هنری دارند، به نحوه ی زیر تقسیم می كنند: رمان شكل پذیری یا نوول تربیتی موضوع این گونه رمان ها توسعه و تكامل ذهن و شخصیت قهرمان است. قهرمان تجربیات مختلفی را پشت سر می گذارد و معمولاً بعد از سپری كردن یك بحران روحی، به ماهیت، نقش و وظیفه ی خود در جهان پی می برد. برخی از آثار توماس مان و سامرست موام (ماه و شش پشیز) از این دسته اند.یكی از انواع فرعی این گونه رمان، رمان زندگی هنرمند است كه در آن تحول و تكامل خود داستان نویس یا هنرمندی مطرح است. در اين گونه داستان ها، هنرمند طی حوادثی به موقعیت و سرنوشت هنری خود وقوف می یابد. مثال این نوع ، رمان معروف مارسل پروست موسوم به «در جست و جوی زمان های گمشده» و «چهره ی هنرمند در جوانی» اثر جمیز جویس است. رمان اجتماعی كه در آن تكیه بر تاثیر اجتماع و مقتضیات اجتماعی بر شخصیت قهرمانان و حوادث داستان است و گاهی نیز در آن تزهایی برای اصلاحات اجتماعی عرضه می شود؛ مثل «خوشه های خشم» اثر جان اشتین بك داستان پرداز امریكایی. رمان تاریخی در این نوع رمان، زمینه ی اثر و شخصیت ها و حوادث از تاریخ اخذ شده اند، مثل رمان «ایوانف» اثر والتر اسكات یا «قصه ی دو شهر» اثر ارلز دیكنز یا آشیانه ی عقاب نوشته ی زین العابدین مؤتمن. جورج لوكاچ منتقد بزرگ ادبی در سال 1962 كتابی در بررسی این نوع رمان به نام «رمان تاریخی» نگاشت . رمان محلی كه تكیه ی آن بر آیین و رسوم و لهجه ی شهرها و ولایات است؛ نه به این قصد كه صبغه محلی Color – Local پیدا كند بلكه به این جهت كه تاثیر اوضاع و احوال و عوامل محلی را بر كردار و رفتار شخصیت های داستان نشان دهد و نحوه ی تفكر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمینه ها و مایه های محلی تبیین نماید. مثال این گونه رمان، «ایالت یوكنا پاتافا» اثر ویلیام فالكنر و برخی از آثار رسول پرویزی و صادق چوبك (مثل نگسیر) است. رمان روانی كه در آن از مسائل ذهنی و روانی قهرمان یا قهرمانان داستانی سخن می رود. این نوع رمان امروز با پیشرفت دانش روانشناسی و روانكاوی، رواج بسیار یافته است. نمونه آن برخی از آثار جویس و ولف و صادق هدایت مثلاً بوف كور است. انواع رمان از نظر پلات :هسته داستانی (Plot) رمان هم انواع مختلفی دارد: تراژدی، كمدی، طنز، عاشقانه. باید توجه داشت كه در رمان محض یعنی رمان به معنی واقعیش و به اصطلاح Novel Proper، شخصیت های پیچیده و مشكلی از طبقات مختلف اجتماع مطرح اند كه برای اعمالی كه در داستان انجام می دهند انگیزه های متفاوتی دارند. این قهرمانان در تقابل با شخصیت های دیگر، تجربیات زندگی را به خواننده منتقل می كنند. اما در داستان های عاشقانه و پهلوانی یعنی رمانس منثور ، همان طور كه در منشأش رمانس های پهلوانی یا شهسوارانه دیده می شود، شخصیت های ساده ای مطرح اند كه معمولاً عمق ندارند، و پیچیده نیستند و نویسنده در مورد آنان اغراق می كند و آنان را والاتر از آن چه هستند و به طور كلی بالاتر از واقعیت نشان می دهد. در این گونه رمان ها، قهرمان و نابكار، ارباب و رعیت، بد و خوب به صورت قاطعی از هم جدا می شوند. قهرمان از جنس دیگر مردمان نیست و از بافت واقعی اجتماع جداست. ساختمان پلات بر آرمان ها و خیالات و ماجراهای غیر واقعی مبتنی است. نمونه رمانس نوول ها را می توان در آثار خیالی عاشقانه – پهلوانی یا عاشقانه– ماجراجویانه در مقابل رمان های واقع گرا (Realistic Novels) والتر اسكات دید. امیلی برونته، ادگار آلن پو، مارك تواین، هم چنین آثاری دارند كه كاملاً از آثار كسانی چون فالكنر متمایز است. مراد از این بحث این است كه ارزش پلات در همه انواع رمان ها به یك اندازه نیست. در برخی بسیار منسجم و در برخی سست و بی رمق است و چنان كه بعداً توضیح داده خواهد شد.
داستان داستان يا ناوولNovel))اثري است روايي به نثر كه مبتني بر جعل و خيال باشد. اگر طولاني باشد به آن رمان و اگر كوتاه باشد به آن داستان كوتاه مي گويند. ناوول اصطلاح انگليسي است و معاد ل آن در اكثر زبانهاي اروپايي رمان است . اصل واژه انگليسي ناوول، واژه ي ايتاليايي نوولا است به معني مطلب كوچك تازه نوولا كه در قرن چهاردهم در ايتاليا مرسوم بود، نوعي قصه ي كوتاه منثور است كه معروف ترين نمونه آن قصه هاي د كامرون اثر بوكاچيو است. از اجداد د يگر رمان امروزي، روايات پيكار ِسك است كه در قرن شانزدهم در اسپانيا مرسوم بود و نشانه هايي از اين شيوه، در آثار مارك تواين به چشم مي خورد. پيكارسك مشتق از واژه ي اسپانيايي پيكار ، به معني دغل باز است و پيكارسك صفتي بوده براي داستانهايي كه به اعمال پيكار مي پرداختند. عيار و معروف ترين نمونه اين سبك، \" دُن كيشوت \" سروانتس (1605 م) است كه در اين داستان معروف، مردي مخبِّط هنوز مي خواهد با آرمان هاي شواليه گري- كه ديگر در زمان او منسوخ شده است – زند گي كند. در دن كيشوت توهّم و واقعيت به نحو استادانه اي در مقابل يكد يگر نمود شده است . به هر حال دن كيشوت را از مهم ترين الگوهاي قديم رمان امروزي دانسته اند. داستان در معني امروزي اش در اروپا بعد از سروانتس و رابله پديد آمد، يعني تقريباً از قرن هجدهم به بعد، بعد از شكست فئوداليسم و بر روي كار آمدن طبقه ي بورژوا. مثلاً در 1719 «دانيل دوفو » در انگستان، «روبنسون كروزئه ي» را نوشت كه از نظر اسلوب، تقريباً پيكارسك است؛ به اين معني كه مجموعه اي از داستانهاي فرعي مجزا ( اپيزود) است كه در حول و حوش يك قهرمان با هم جمع آمده اند. البته در آن وحد تي است و موضوع اصلي آن تلا ش براي بقا در جزيره اي غير مسكوني است. سرانجام در نيمه دوم قرن نوزدهم ، رمان از همه انواع ادبي پيش افتاد و كلاً جاي حماسه و رمانس را گرفت. و روز به روز با استفاده از تكنيك هاي سمبوليست ها و اكسپرسيونيست ها و حتي سينما به افق هاي تازه تري دست يافت. توالي و تداوم زماني را بر هم زد و اشكال و مضامين و موضوعات متنوع و حتي عجيب و غريبي را از د نياي اساطير و رؤياها و خيال و توهّم وام گرفت و به شيوه هايي بكر و جالب چون شيوه ي تداعي معاني آزاد يا جريان سيال ذهني د ست يافت. در اين شيوه كه بعداً از آن سخن خواهيم گفت روايت اعمال و حوادث، ذهني است و همه چيز از وراي لايه هاي ذهن و از اعماق باطن و دنياي درون ، توصيف و تشريح مي شود. آثار پروست، جويس ، ويرجينياولف ، فاكنر، موفقيت به كارگيري روش هاي جديد را در داستان نويسي به اثبات رساندند. در دهه هاي اخير، داستان نويسي باز قلمروهاي جديدي را كشف كرد. ولاديمير ناباكوف نويسنده ي روسي ، داستان هايي با شيوه ي معروف به بازگشت به اصل نوشت، يعني داستانهايي كه موضوع اصلي آنها در باب سرنوشت خود نويسنده و نسل و نژاد اوست . در اين داستانها، نويسنده با استفاده از دانش خود در زمينه ي زبان هايي مختلف ، جناس ها و طنزها و جوك هايي ساخته است و گاهي هم به نقيض سازي (پارودي) رمان هاي ديگران و حتي خود پرداخته است. داستان هايي هم هست كه برخي به آنها ضد رمان Anti- Novel مي گويند زيرا در آنها از شيوه هاي به اصطلاح منفي استفاده شده است، تا عناصر و عوامل سنتي داستان را بي اعتبار و محو و حذف كند. نويسنده به عمد، قراردادهايي را كه معهود ذهن خواننده است رعايت نمي كند و از اين رو خواننده دچار سردرگمي و حيرت است . از نويسندگان اين نوع داستان ها يكي \" آلن رب گريه \" فرانسوي است كه از پيشگامان به اصطلاح رمان نو محسوب مي شود. او در 1957 رمان حسادت را نوشت كه در آن عناصر معمول و متعارف رمان از قبيل هسته داستاني (Plot). شخصيت، توصيف، زمان و مكان، راهنمايي هاي معمول براي هدايت خواننده، همه و همه ناديده انگاشته شده است . در اين اثر، وضع يك شوهر حسود و شكنجه هاي ذهني او، با سبكي نوين مطرح شده است . در سال هاي اخير نويسند گان امريكاي لا تين ، شيوه تخيل ديگري را در داستان نويسي مطرح كردند و به فضاهايي سخت جذاب و جادويي دست يافتند . به اين شيوه رئاليسم جادويي گويند. يكي از معروف ترين نويسندگان اين شيوه ، گابريل گارسيا ماركز است كه آثار او از قبيل \" صد سال تنهايي \" به پارسي ترجمه شده است .
كمديComedy نوع دوم ادب دراماتيك ، كمدي Comedy است. كمدي اثري است نمايشي كه توجه بيننده را به خود جلب مي كند و باعث سرگرمي مي شود. درست است كه هدف از كمدي خنده و تفريح است، اما في الواقع در آن مسايل جدي در پرده ي شوخي نموده مي شود. در كمدي، شخصيت قهرمانان و شكست هايشان بيشتر، جنبه ي شوخي، شادي و سرگرمي دارد و معمولاًبيننده بدان توجه جدي نمي كند. تماشاگر از قبل مي داند كه فاجعه ي بزرگي اتفاق نخواهد افتاد بلكه سير حوادث در جهت كامراني قهرمان يا قهرمانان است. ارسطو مي نويسد: «كُمدي تقليد و مُحاكاتي است از اطوار و اخلاق زشت، نه اين كه توصيف و تقليد بد ترين صفات انسان با شد؛ بلكه فقط تقليد و توصيف اعمال و اطوار شرم آوري است كه موجب ريشخند و استهزاء مي شود. آن چه موجب ريشخند و استهزاء مي شود امري است كه در آن عيب و زشتي هست، اما آزار و گزندي از آن (عيب و زشتي) به كسي نمي رسد.» كمدي، اصالتاً بايد نمايش باشد، اما در اينجا هم مانند تراژدي، نمونه هايي در دست است كه غير نمايشي است. برخي محققان منشاء كمدي را هم مانند تراژدي، آييـن هاي مذهبي مربوط به ديونوسوس - خداي يوناني - دانسته اند. در اينجا بايد اشاره كرد كه مراد از لفظ كمدي در اسامي كتب مشهوري از قبيل «كمدي الهي» دانته يا «كمدي انساني» بالزاك نوع ادبي كمدي نيست. محققان و منتقدان فرنگي كمدي را به چهار قسم تقسيم كرده اند: 1- كمدي رمانتيك: كه اوج آن در آثار شكسپير و نويسندگان دوره ي اليزابت است. اين نوع كمدي مشتمل بر حوادث و ماجراهاي عاشقانه ي زني است كه قهرمان كمدي است. البته اين عشق علي رغم همه ي مشكلات و موانع به شادكامي مي انجامد از نمونه هاي معروف اين نوع نمايشنامه، «رؤيايي نيمه شب تابستان» و «همان طور كه او را دوست داريد((As you like it» از شكسپير است. به نظر نورتروپ فراي در كتاب اناتومي نقد، ژرف ساخت اساطيري كمدي رمانتيك، جشن هاي باستاني پيروزي بهار بر زمستان است. 2- كمدي طنز Satiric Comedy: در اين نوع كمدي، كساني كه قوانين اخلاقي و اجتماعي را مراعات نمي كنند مورد تمسخر واقع مي شوند و نويسنده از بي نظمي هاي اجتماعي انتقاد مي كند. پايان اين گونه نمايشنامه ها شاد نيست و دغلكاراني كه قهرمان كمدي هستند، معمولاً سرنوشت خوبي ندارند. 3- كمدي رفتار Comedy of Manners: اين اصطلاح بر مبناي آثار شكسپير از قبيل كمدي «هياهوي بسيار براي هيچ» وضع شده است. در پاره اي از اين نوع كمدي ها از اعمال زشت بزرگ زاد گان و توطئه هاي طبقات اشراف سخن رفته است. تأثير شادي بخش Comic Effect آن در گرو مكالمات خنده داري است كه مابين شخصيت هاي احمق و گول رد وبدل مي شود. در اين گونه كمدي، قراردادها و رسوم اجتماعي مورد بررسي قرار مي گيرد. يكي از اين مسائل نزاع هاي عشقي Duel Love است. موضوع ديگر، رفتار شوهران حسود نسبت به همسران خود است. نمونه ي اين گونه كمدي «اهميت ارنست بودن» اثر اسكار وايلد است. برنارد شاو و سامرست موام هم به اين شيوه آثاري آفريده اند. 4- پارسFarce: اثري است كه خواننده يا بيننده را از صميم دل به خنده وامي دارد و از اين رو به آن كمدي سبك گفته اند و امروزه بر اين شيوه فيلم هاي سينمايي سبك و خنده داري مي سازند (مخصوصاً امريكاييان). در اثر پارس قهرمان را يا خيلي بزرگ مي كنند و يا خيلي كوچك و او را در موقعيت هاي خنده آوري قرار مي دهند. مولير آثاري به اين شيوه دارد. فارس گاهي به عنوان يك داستان فرعي (اپي زود) در انواع ديگر كمدي ديده مي شود. البته در كتبي كه در مورد كمدي نوشته شده است، تقسيمات و اصطلاحات ديگري هم مشاهده مي شود. مثلا كمدي اخلاط اربعه Comedy of Humours كمدي اي است كه در آن عدم تعادل يكي از اخلاط (سودا، صفرا، بلغم، خون) قهرمان را د چار يكي از امراض كرده است. كمدي احساساتي كمدي اي بود كه در پايان قرن 17 در انگلستان پيدا شده بود و در آن هدف اين بود كه بيننده را به جاي خنده، به گريه بيندازند. اين شيوه بعدها در فرانسه هم معمول شد. همچنين از نظر موضوع هم تقسيمات متعددي كرده اند، مثلاً در تئاتر پوچي هم آثار كميك وجود دارد. يا كمدي هاي چخوف جنبه ي اجتماعي دارد. برخي از منتقدان به طور كلي كمد ي را به دو قسم، تقسيم كرده اند: 1 - كمدي عالي يا سطح بالاHigh Comedy كه باعث خنده ي روشنفكران مي شود و در آن طنزهاي ظريف سطح بالايي است. 2 - كمدي پست يا عاميانه يا سطح پايين Low Comedy كه در آن جاذبه هاي روشنفكري نيست و شوخي هاي مبتذل و جوك هاي زشت دارد، مثل سياه بازي ها. آخرين اصطلاحي كه با توجه به مباحث نقد ادبي غربيان مطرح مي كنيم اصطلاحات « تنوع و تسكين»Comic Romic است و آن طرح شوخي ها و نمايش صحنه هاي شاد در يك اثر جدي تراژيك است. اين شگرد باعث تنوعي در نمايش مي شود و اندكي از آلام بيننده را كه بر اثر ترس و شفقت ايجاد شده است مي كاهد. تنوع و تسكين در صحنه ي قبركن ها در نمايشنامه «هملت» و نيز درنمايشنامه مكبث در صحنه ي مربوط به حمال هاي مست بعد از قتل پادشاه مشاهده مي شود. نمايشنامه ي كميك به اين اشكال فرنگي در خراسان وجود نداشته است. اما قطعات كوتاه منظوم يا منثور در طنز و انتقاد از مفاسد اجتماعي، طبقات و اصنافي از مردم در ادبيات ما هست، مثلاً در آثار عبيد. مثنوي هاي مشتمل بر طنز و هجو هم در ادبيات ما كم نيست. مثل كارنامه بلخ سنايي و همچنين در انواع شعر پارسي نوعي است كه به آن شهر آشوب مي گويند و از فروع هجو است. اما هيچ كدام از اينها را نمي توان نوع اد بي كمدي محسوب داشت كه ذاتاً بايد جنبه ي نمايشي داشته باشد. تنها مورد مشابه كه فقط جنبه اجرايي داشته است نه كتابتي، نمايش هاي معروف به « تخته حوضي » است كه مي توان آن را با «كمد يا دل آرته» Commedia Dell,Arte مقايسه كرد. اين اصطلاح ايتاليايي به همين شكل در همه ي زبان ها مستعمل است. اين نوع كمدي در قرن 16 و 17 و 18 در ايتاليا بسيار رايج بود. بازيگران كه ماسكي بر چهره داشتند، در وسط بازي بد يهه سرايي مي كردند. برخي از قهرمانان و بازيگران اين نوع نمايش معروفند كه از آن ميان آرلكن را مي توان نام برد. در نمايش تخته حوضي هم بازيگران چون كاكاسياه با بد يهه گويي هاي خود، موضوعات نمايشي را از حالت ثابت و تكراري خارج كرده، هر بار به نحوه تازه و سرگرم كننده ارائه مي دادند. در خاتمه لازم است اشاره كنيم كه ابوبشر متـّي مترجم فن شعر و ديگر قد ما از جمله ابن رشد قرطبي، معني كومود يا را مانند تراگوديا نمي فهميده اند و از اين رو آن را به هجو ترجمه كرده بودند كه نزديك ترين معني به كمدي است.
نثرونثرسرايان خواجه عبدالله انصاري ابو اسماعيل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاري هروي غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در كه در هرات از مادري كه اهل بلخ بود تولد يافت. خانواده‏اش نسب به ابوايوب خالد بن يزيد انصاري (وفات: 5 هـ.ق) صحابي معروف مي‏رسانيد. اين ابوايوب همان كسي است كه حضرت محمد هنگام هجرت از مكه به مدينه در خانه‏آش فرود آمد و به همين مناسبت ميزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند. عبدالله كه فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهاي كودكي از استادان فن، علم حديث و تفسير آموخت. از جمله استادانش يحيي بن عمار شيباني را نام برده‏اند كه به هرات آمده و به تعليم و تدريس مشغول بود و سعي داشت كه سنت عرفان را با شريعت تطبيق دهد و اين راه و روش در مشرب شاگردش نيز اثري پايدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنين، به يمن حافظه قوي جلب نظر كرد و در كسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربي امتيازي يافت. هر چند استادانش شافعي مذهب بودند ديري نگذشت كه مذهب حنبلي اختيار كرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگي براي تكميل تحصيلات به نيشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر كرد و به سماع و ضبط حديث همت گماشت. در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و بر سر راه مكه در بغداد توقف كرد تا مجلس درس ابومحمد خلال بغدادي (وفات: 439 هـ .ق) را درك كند. در بازگشت از سفر حج به زيارت ابوالحسن رقاني (وفات: 425 هـ.ق) صوفي نامور نايل شد. اين ملاقات در وي سخت مؤثر افتاد و ذوق عرفاني او را كه به بركت تلقين پدر در وجودش جوانه زده بود به بار آورد. از ديگر مشايخ صوفيه عصر خود مانند شيخ ابوسعيد ابوخير نيز درك فيض كرد. سرانجام به زادگاه خود بازگشت و در آنجا مقيم شد و به تعليم مريدان مشغول گرديد. در روزگاري كه امام الحرمين، فقيه شافعي مشهور، در نظاميه نيشابور فقه شافعي و كلام اشعري درس مي‏داد با علم كلام مخالفت ورزيد و درذم آن، كتاب نوشت. به همين سبب چند بار تهديد به قتل شد و حتي به فرمان خواجه نظام الملك از آن شهر تبعيد گرديد. وزير پركفايت سلجوقيان هرچند به پاس تقوا و دانش پيرهرات، حفظ حرمت وي مي‏كرد و او را از تعرض معاندان مصون مي‏داشت، اجازه نمي‏داد بر اثر وجود وي در شهر آتش فتنه برانگيخته شود. خواجه عبدالله كه شيخ الاسلام لقب گرفته و مريدان بسياري در هرات به هم زده بود در پايان عمر نابينا گرديد. وي صبح روز جمعه 22 ذي الحجه سال 481 هـ.ق به سن 85 سالگي در گذشت و در گازرگاه (ده كيلومتري هرات) به خاك سپرده شد. آرامگاهش در همان محل برجاست. در قرن چهارم و پنجم هجري، خراسان كانون علم و تصوف اسلامي بود و شيوخ صوفي از بلاد عراق عرب و ماوراءالنهر به شهرهاي پررونق آن روي مي‏آوردند و از كتابخانه‏هاي مهم آنجا كه از كتابهاي علمي و عرفاني پر بود استفاده مي‏كردند. در اين مكتب، صوفيان بزرگي چون ابونصر سراج (وفات: 378 هـ.ق) نويسنده كتاب اللمع في التصوف، ابوبكر محمد كلاباذي (وفات:380 هـ.ق) صاحب كتاب التعرف، ابوعبدالرحمن سلمي (325 ـ 412 هـ.ق) مؤلف طبقات الصوفيه، و امام ابوالقاسم قشيري (376 ـ465 هـ.ق) مؤلف رساله القشريه درخشنده بودند و هر يك به سهم خود گنجينه عرفان اسلامي را غني تر ساخته بودند. اساس مكتب تصوف خراسان كه شهر پررونق علمي كانون مهم شده بود، جمع شريعت و طريقت و مبارزه با انحراف و بدعت بود؛ حتي ابونصرسراج و شاگردش سلمي و شاگرد او قشيري مد رسه‏هاي خاصي به همين منظور در آن شهر بنياد نهاده بودند. اين مكتب به ويژه بر نقل اقوال مشايخ تكيه داشت. خواجه عبدالله انصاري در همين مكتب پرورش يافته و به مبادي و اصول آن وفادار مانده بود. خدمت مهم پيرهرات به مكتب عرفاني خراسان اين شد كه منازل طريقت و مقامات سلوك عرفاني را مدون ساخت و در درجه بندي مقامات ترتيب تازه‏اي آورد و در اين ترتيب بر كيفيات باطني و اشراقي انحصار نكرد بلكه اخلاق و آداب زندگي متعارف را نيز دخالت داد تا هر فرد صوفي، در عين حفظ پيوند با زندگي، سير معنوي داشته باشد و طريقت را با شريعت همراه سازد.
بيهقي به سال 385 ه. ق در ده حارث آباد بيهق كودكي به جهان آمد كه نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر كه حسين ناميده مي‏شد، كودك را به سالهاي نخستين در قصبه بيهق و سپس، در شهر نيشابور به دانش‏اندوزي گماشت. ابوالفضل كه از دريافت و هوشمندي ويژه‏اي برخوردار بود و به كار نويسند گي عشق مي‏ورزيد، به غزنين (حدود 412 هـ.ق) ، جذب كار ديواني گرديد و با شايستگي و استعدادي كه داشت به زودي به دستياري خواجه ابونصر مشكان گزيده شد كه صاحب ديوان رسالت محمود غزنوي بود و خود از دبيران نام‏آور روزگار. اين استاد تا هنگام مرگ لحظه‏اي بيهقي را از خود جدا نساخت و چندان گرامي و نزديكش مي‏داشت كه حتي نهفته ‏ترين اسرار د ستگاه غزنويان را نيز با وي در ميان مي‏نهاد، و اين خود بعدها كارمايه گرانبهايي براي تاريخ بيهقي گرديد، چنانكه رويدادهايي را كه خود شاهد و ناظر نبوده از قول استاد فرزانه خويش نقل كرده كه پيوسته «در ميان كار» بوده است و در درستي و خرد بي‏همتا. پس از محمود، بيهقي در پادشاهي كوتاه مدت امير محمد (پسر كهتر محمود) دبير ديوان رسالت بود و شاهد دولت مستعجل وي؛ و آنگاه كه ستاره اقبال مسعود درخشيد ن گرفت، نظاره ‏گر لحظه به لحظه اوج و فرود زند گاني او بود، و هم از اين تماشاي عبرت انگيز است كه تاريخ خويش را چونان روزشمار ز ندگي اين پادشاه و آيينه تمام نماي دوران وي فراهم آورده است. پس از در گذشت بونصر مشكان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بيهقي را براي جانشين استاد از هر جهت شايسته ولي«سخت جوان» دانسته ــ هر چند كه وي در اين هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــ از اين رو بو سهل زوزني سالخورده را جايگزين آن آزاد مرد كرد و بيهقي را بر شغل پيشين نگاه داشت. ناخشنودي بيهقي از همكاري با اين رئيس در كتاب وي منعكس است، تا آنجا كه تصميم به استعفا گرفته است، ولي سلطان مسعود او را به پشتيباني خود د لگرم كرده و به ادامه كار واداشته است. پس از كشته شد ن مسعود (432 هـ.ق) بيهقي همچون ميراثي گرانبها، پيرايه د ستگاه پادشاهي فرزند وي (مودود) گرديد، و پس از آنكه نوبت فرمانروايي به عبدالرشيد ـ پسر ديگري از محمود غزنوي ـ رسيد، بيهقي چندان در كوره روزگار گداخته شده بود كه در خور شغل خطير صاحبديواني رسالت گردد. اما ديري نپاييد كه در اثر مخالفت و سخن چيني‏هاي غلام فرومايه ولي كشيده‏اي از آن سلطان، از كار بر كنار گرديد، و سلطان د ست اين غلام را در بازداشت بيهقي و غارت خانه وي باز گذارد. بيهقي سر گذشت درد ناك اين دوره از زند گي خود را در تاريخ مفصل خود آورده بوده است كه اين بخش از نوشته‏هاي وي جزو قسمتهاي از دست رفته كتاب است، ولي خوشبختانه عوفي در فصل نوزدهم از باب سوم «جوامع الحكايات» اين داستان را نقل {به معنا} كرده است: هنگامي كه سلطان عبدالرشيد غزنوي، به د ست غلامي از غلامان شورشي (طغرل كافر نعمت) كشته شد (444 هـ.ق) با دگرگون شد ن اوضاع، بيهقي از زندان رهايي يافت، ولي با آنكه زمان چيرگي غلام به حكومت رسيده، پنجاه روزي بيش نپاييده و به قول صاحب «تاريخ بيهقي» بار د يگر «ملكبا محموديان افتاد»، بيهقي ديگر به پذيرفتن شغل و مقام درباري گردن ننهاد و كنج عافيت گزيد و گوشه‏گيري اختيار كرد. بيهقي كه ديگر به روزگار پيري و فرسود گي رسيده و در زند گي خود و پيرامونيان خويش فراز و نشيبهاي بسيار ديده بود، زما ن را براي گردآوري و تنظيم يادداشتهاي خود مناسب يافته و از سال 448 هـ .ق به تأليف تاريخ پردازش خود پرداخت و به سال 451 اين كار را به انجام رسانيد، يعني اند كي پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهي سلطان ابراهيم بن مسعود(451، ق 492). بيهقي هشتاد و پنج سال زيسته و به تصريح ابوالحسن بيهقي در«تاريخ بيهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته است و به اين ترتيب نوزده سال پس از اتمام تاريخ خويش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‏اي در زمينه كار خود دسترسي مي‏يافته، آن را به متن كتاب مي‏افزوده است. كتابي كه امروز به نام «تاريخ بيهقي» مي‏شناسيم، در آغاز «تاريخ ناصري» خوا نده مي‏شده است به دو احتمال: نخست به اعتبار لقب سبكتگين(پدر محمود غزنوي) كه ناصرالدين است و اين كتاب تاريخ خاندان و فرزندان و فرزندزاد گان وي بوده، و د يگر لقب سلطان مسعود كه «ناصرالد ين الله» بوده است. به هر حال كتاب به نامهاي ديگري نيز ناميده مي‏شده، از اين قرار: تاريخ آل ناصر، تاريخ آل سبكتگين، جامع التواريخ، جامع في تاريخ سبكتگين و سرانجام تاريخ بيهقي، كه گويا بر اثر بي‏توجهي به نام اصلي آن (تاريخ ناصري) به اين نامها شهرت پيدا كرده بوده است. بخش موجود تاريخ بيهقي را «تاريخ مسعودي» نيز مي‏خوانند از جهت آنكه تنها رويدادهاي دوره پادشاهي مسعو د را در بر دارد.
خواجه نصيرالدين طوسي خواجه نصيرالدين ابوجعفر محمد بن حسن طوسي دانشمند بزرگ و نويسنده معروف و حمايت كننده علوم و عالمان در قرن هفتم هجري است. تولد او را در سال 597 دانسته‏اند و گفته‏اند كه تحت نظر پدرش كه فقيه و عالم بود تربيت يافت و از كودكي به تحصيل دانش‏هاي ادبي و عقلي پرداخت و در آغاز جواني براي تكميل دانش خود به نيشابور رفت. از استادان او معين الدين سالم و كمال الدين موصلي و فريدالدين نيشابوري را نام برده‏اند. بعد از حمله چنگيز به قلعه‏هاي اسماعيليان پناه برد و به خواهش محتشم قهستان كه مردي دانشمند بود كتاب الطهارة ابوعلي مسكويه را به پارسي ترجمه كرد و آن را اسا س تأليف كتاب اخلاق ناصري قرار داد. بعد از فتح بغداد در سال 657 به دستور هولاكو و با همكاري جماعتي از رياضي دانان بزرگ زمان رصدخانه مراغه را راه اندازي كرد و با استفاده از عايدات اوقاف قلمرو ايلخاني توانست در مراغه يك مركز بزرگ علمي تشكيل دهد و در آن كتابخانه‏اي عظيم با حدود چهارصد هزار كتاب به وجود آورد. خواجه نصير بر تمامي علوم زمان خود احاطه داشت و در بسياري از آنها سرآمد بود و حالت رهبري و پيشوايي آن علم را داشت. او مردي كريم و بخشنده و خوش برخورد بود. او با احترامي كه در نزد ايلخانان يافته بود با جمع كردن مقام‏هاي ديني و دنياوي و با استفاده از نفوذ خويش بسياري از بزرگان عهد خويش از جمله علاء‏الدين عطاملك جويني را از مرگ حتمي نجات داد. وفات خواجه نصير در سال 672 و در بغداد اتفاق افتاد. از جمله كتابهاي او در منطق اساس الاقتباس، مقولات عشر و قاطيغور ياس در حكمت نظري: رساله اثبات واجب، جبر و قدر، تذكرة آغاز و انجام رساله في النفي و الاثبات. در حكمت عملي: اخلاق ناصري، نصيحت نامه، اخلاق محتشمي در رياضيات و نجوم: رساله در حساب، رساله معينيه در هيئت، حل مشكلات معينيه، شرح ثمرة بطلميوس، ترجمه صور الكواكب عبدالرحمن صوفي، سي فصل در تقويم، ذيج ايلخاني، بيست باب در اسطرلاب. در مسايل ديني، فصول نصيريه، رساله در تولا و تبرا. در طبيعيات: تنسوق نامه علاوه بر اينها رساله معيار الاشعار در عروض فارسي و شرح فتح بغداد و اوصاف الاشراف را مي‏توان نام برد. ناصرخسرو حكيم ابومعين ناصر بن خسرو حارث قبادياني (481 ـ‌ 394) تا حدود 40سالگي در بلخ و در دستگاه دولتي غزنويان و سپس سلجوقيان به سر ببرد ولي اندك اندك آن محيط را براي انديشه خود تنگ يافت و در پي درك حقايق به اين سوي و آن سوي رفت تا اين كه در چهل سالكي به دليل خوابي كه ديده بود عازم كعبه شد و پس از يك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمي را در خود داشت به مذهب اسماعيليه گرويد و به عنوان حجت جزيره خراسان راهي موطن خود شد. بقيه عمر ناصر خسرو در يك مبارزه بي‏امان عقيدتي گذشت و اگر چه از هر نوع آسايش محروم شد اما شعرش پشتوانه‏اي يافت كه در ادبيات فارسي بي‏نظير بود. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهاي بدوين، قرمطي، ملحد و رافضي از آن سرزمين به يمكان بدخشان آواره كردند. مهمترين اثر منثور ناصرخسرو سفرنامه است كه حاصل گشت و گذار 5 ساله اوست، سفرنامه علاوه بر ارزش بسياري كه از جنبه ادبي دارد به لحاظ دقت فوق العاده ناصرخسرو در ثبت ديده‏ها داراي ارزش تاريخي و جغرافيايي فراواني نيز مي‏باشد. نثر سفرنامه نمونه برجسته و زيباي سبك خراساني است.
January 2nd, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان